پرهیز از محرمات (دوری از گناه و معصیت)|۱۶
۲. تنزيه نفس
يكى ديگر از عوامل غيبت، تنزيه نفس است، يعنى انسان در مقام تبرئه خود از نسبتهايى كه به او داده شده است پاى ديگران را به ميان بكشد، چه آن كه مستقلّاً گناه را به ديگرى نسبت دهد يا آن كه وى را در آن شريك خود سازد. در هر حال، براى اين كه دامن خويش را از اتهام پاك كند نام ديگران را به ميان میآورد و مستقلّاً يا اشتراكاً آنها را گناهكار معرّفى میکند. مثلاً میگويد اين گناه كار فلانى است، يا میگويد اين گناه منحصر به من نيست، فلانى هم چنين كارى را انجام داده است.
اين گونه برخورد ناشى از جهل و بى تقوايى است، زيرا جايز نيست براى تبرئه خويش ديگرى را متهم ساخت يا از او غيبت كرد. بر فرض كه عامل اصلى ديگرى باشد، چه ضرورت دارد كه سرّ او را فاش كنيم و آبروى او را بريزيم؟
بر فرض كه شخص واقعاً مرتكب گناه و خيانت نشده باشد، در مقام تبرئه میتواند نسبتها و اتهامات وارده را از خود نفى كند نه اين كه پاى ديگران را به ميان بكشد.
از اين رو مرحوم فيض میفرمايد: كسى كه به اين انگيزه غيبت میکند بايد بداند كه خدا را به خشم میآورد و گناه كسى كه خدا را به خشم آورد بسى سختتر و سنگينتر از گناه كسى است كه مخلوق را به غضب آورد. آن كس كه غيبت میکند به طور يقين موجبات خشم خدا را فراهم میسازد و با اين همه نمیداند كه آيا مردم از او راضى هستند يا نه. در نتيجه به توهّم اين كه مردم از او راضى شوند بار گناه را از دوش خود برداشته و بر دوش ديگرى میگذارد و به حسب ظاهر در دنيا خود را خلاص میکند، اما در آخرت خويشتن را به هلاكت ابدى دچار میسازد و اين نهايت درجه جهل و نادانى است، و تيرهبخت آن كه به خاطر خشنودى دوستان آخرت خود را تباه كند.
سپس مرحوم فيض میگويد: اين گونه عذر آوردن (كه تنها من نيستم بلكه ديگران هم اين گناه را مرتكب شدهاند) نيز دليل بر جهل و نادانى است چرا كه در واقع با اين عذر و بهانه به كسى اقتدا میکند كه نبايد از او پيروى كند زيرا شخصى كه امر خدا را مخالفت میکند و مرتكب معصيت پروردگار میشود در هر مقامى كه باشد لياقت و شايستگى اسوه و الگو شدن را ندارد چون اگر انسان به تقليد از شخصى كه خود را در ميان آتش افكنده خويشتن را در آتش بيفكند و جان خود را در معرض خطر قرار دهد كار ابلهانهاى انجام داده است. بنابراين، چگونه كسى میتواند عذر بياورد كه اگر من مال حرام خوردم ديگرى هم خورده است، اگر از حكومت ظلم جايزه گرفتهام ديگرى نيز گرفته است؟ زيرا عمل آنان براى انسان حجّت نيست. اين گونه افراد به گوسفندانى میمانند كه وقتى گوسفند ديگرى خود را از بالاى كوه میاندازد آنها نيز خود را پرت میکنند [و در نتيجه هلاك میشوند].[1]
پس هيچگاه انسان نبايد به بهانه اين كه ديگران فلان كار حرام را انجام دادهاند كار زشت خويش را توجيه كند و بگويد من تنها نيستم كه اين معصيت را مرتكب شدهام. اين گونه عذرها نزد خدا پذيرفته نيست.
۳. مباهات
برخى ديگر از مردم به خاطر مباهات و فخرفروشى مبتلا به غيبت میشوند، يعنى براى اين كه اظهار وجود كنند و فضل و كمال خود را به رخ بكشند ديگران را كوچك میشمارند و از آنان بدگويى میکنند و با گفتن جملاتى از اين قبيل كه فلان كس چيزى نمیداند و چنين و چنان است با اين هدف و انگيزه كه خود را از او بهتر معرفى كند، به گفتن عيوب وى میپردازد، ولى از اين نكته غفلت دارد كه اين گونه برخورد علاوه بر اينكه نظر مردم را جلب نمیکند ممكن است عقيده آنها را نيز نسبت به او سست كند. اين بيمارى (خودستايى و فخر فروشى) عامل بسيارى از گناهان كبيره میتواند باشد كه يكى از آنها غيبت است. از اين رو قرآن كريم و ائمّه معصومين عليهم السّلام شديداً با آن برخورد كرده و آن را مورد نكوهش قرار دادهاند كه به طور اختصار به چند مورد اشاره میکنيم.
خودستايى از نظر قرآن
قرآن كريم دستور میدهد هيچگاه انسان نبايد خود را تزكيّه و از ديگران بدگويى كند زيرا هيچ كس از درون ديگران با خبر نيست آنجا كه میفرمايد:
«... فَلا تُزكُّوا أنْفُسَكُمْ هُوَ أعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى».[2]
«... خودستايى نكنيد چرا كه او پرهيزكاران را بهتر میشناسد.»
و در جاى ديگر میفرمايد:
«أ لَمْ تَرَ إلَى الَّذينَ يُزَكُّونَ أنْفُسَهُمْ بَلِ اللّهُ يُزَكّى مَنْ يَشاءُ وَ لا يُظْلَمُونَ فَتيلاً.»[3]
«آيا نديدى آنهايى را كه خودستايى میکنند؟ [اين خودستايیها ارزش ندارد] بلكه خدا هر كس را كه بخواهد میستايد و كمترين ستمى به آنها نخواهد شد.»
پس انسان بايد از خودستايى و تزكيّه نفس بپرهيزد و هيچگاه خود را از عيوب و نقايص پاك و منزّه نشمارد كه اين، كار شيطان و شيوه متكبّران و نابخردان است.
خودستايى در روايات
در احاديث اسلامى نيز خودستايى به طور جدّى مذمّت شده است كه به چند مورد اشاره میکنيم.
حضرت على عليه السّلام متّقين را اين گونه توصيف میکند:
«... لَا يَرْضَوْنَ مِنْ أَعْمَالِهِمُ الْقَلِيلَ وَ لَا يَسْتَكْثِرُونَ الْكَثِيرَ فَهُمْ لِأَنْفُسِهِمْ مُتَّهِمُونَ وَ مِنْ أَعْمَالِهِمْ مُشْفِقُونَ إِذَا زُكِّيَ أَحَدٌ مِنْهُمْ خَافَ مِمَّا يُقَالُ لَهُ فَيَقُولُ أَنَا أَعْلَمُ بِنَفْسِي مِنْ غَيْرِي وَ رَبِّي أَعْلَمُ بِي مِنِّي بِنَفْسِي اللَّهُمَّ لَا تُؤَاخِذْنِي بِمَا يَقُولُونَ وَ اجْعَلْنِي أَفْضَلَ مِمَّا يَظُنُّونَ وَ اغْفِرْ لِي مَا لَا يَعْلَمُونَ....»[4]
«... [پرهيزكاران] از اعمال خويش به اندك خشنود نيستند و اعمال فراوان خود را زياد نمیبينند. آنان خويشتن را متّهم میسازند و از كردار خود بيمناكند [كه مبادا مورد قبول خداوند نباشد]. هرگاه يكى از آنها ستوده شود، از آنچه دربارهاش گفته شده در هراس میافتد و میگويد: من از ديگران نسبت به خود داناترم و پروردگارم به اعمالم از من آگاهتر است. پروردگارا! مرا بهتر از آنچه آنها گمان میکنند قرار ده و گناهانى را كه نمیدانند بيامرز! ...»
و در ضمن نامهاى كه به معاوية بن أبي سفيان نوشت میفرمايد:
«... وَ لَوْ لَا مَا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِين...»[5]
«... اگر نه اين بود كه خداوند نهى كرده است كه انسان خويشتن را بستايد، فضايل فراوانى را [درباره خود] برمیشمردم كه قلوب مؤمنان با آن سابقه آشنايى دارد و گوش شنوندگان آن را بيگانه نمیشمارد ...»
و در جاى ديگر فرمود:
«أَقْبَحُ الصِّدْقِ ثَنَاءُ الرَّجُلِ عَلَى نَفْسِهِ.»[6]
«زشتترين سخن درست مدح و ثناى انسان نسبت به خويشتن است.»
به هر حال، انسان نبايد خود را از ديگران برتر بداند بلكه وظيفه دارد ديگران را از خود بهتر بداند، آن گونه كه حضرت على بن موسى الرضا عليه السّلام در ضمن حديثى فرمود:
«... الْعَاشِرَةُ وَ مَا الْعَاشِرَةُ قِيلَ لَهُ مَا هِيَ قَالَ ع لَا يَرَى أَحَداً إِلَّا قَالَ هُوَ خَيْرٌ مِنِّي وَ أَتْقَى إِنَّمَا النَّاسُ رَجُلَانِ رَجُلٌ خَيْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَى وَ رَجُلٌ شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَى فَإِذَا لَقِيَ الَّذِي شَرٌّ مِنْهُ وَ أَدْنَى قَالَ لَعَلَّ خَيْرَ هَذَا بَاطِنٌ وَ هُوَ خَيْرٌ لَهُ وَ خَيْرِي ظَاهِرٌ وَ هُوَ شَرٌّ لِي وَ إِذَا رَأَى الَّذِي هُوَ خَيْرٌ مِنْهُ وَ أَتْقَى تَوَاضَعَ لَهُ لِيَلْحَقَ بِهِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِكَ فَقَدْ عَلَا مَجْدُهُ وَ طَابَ خَيْرُهُ وَ حَسُنَ ذِكْرُهُ وَ سَادَ أَهْلَ زَمَانِهِ.»[7]
«... [عقل هيچ مسلمانى كامل نمیشود مگر اين كه ده خصلت در او باشد] سپس فرمود: آيا میدانيد دهمين [خصلت] كدام است؟ گفته شد: چيست؟ فرمود:
هيچ كس را ننگرد مگر اين كه بگويد او از من پرهيزكارتر است. همانا مردم [دو دستهاند]: گروهى كه از او بهتر و پرهيزكارتر، و گروهى كه از او بدتر و زبونترند.
پس هرگاه كسى را ببيند كه از او پستتر است بگويد شايد درونش بهتر باشد و آن بهتر بودن باطن براى او بهتر است و خوبى من ظاهر است و شايد اين ظاهر خوب در واقع به ضرر من باشد و هرگاه كسى را ببيند كه بهتر و باتقواتر از او باشد در برابرش فروتنى كند تا به او برسد و هنگامى كه اين گونه رفتار كند عزّت و احترامش بالا میرود و نامش به نيكى برده میشود.»
خلاصه هرگز نبايد انسان به بهانه تزكيّه خويش (كه خود اين تزكيّه نيز از نظر اسلام نكوهيده است) از ديگران بدگويى كند و ناگفته پيدا است كسانى كه از طريق مباهات، ديگران را تحقير میکنند بايد بدانند كه ممكن است در اثر غيبت آنان، عدّهاى به شخص غيبت شونده بد بين شوند. لكن غيبت كننده علاوه بر اين كه براى جلب رضايت مردم ارزش و فضيلت خود را نزد خدا از دست میدهد در روز قيامت نيز مردم نمیتوانند او را از غضب الهى نجات دهند.»
خودآزمایی
1- يكى از عوامل غيبت، تنزيه نفس است. تنزيه نفس چیست؟ مختصری شرح دهید.
2- به چه دلیل قرآن كريم دستور میدهد هيچگاه انسان نبايد خود را تزكيّه و از ديگران بدگويى كند؟
3- دهمين خصلت که حضرت على بن موسى الرضا عليه السّلام٬ برای کامل بودن عقل مسلمانان بیان فرمودند كدام است؟
پینوشتها
[1]- محجّة البيضاء، ج 5- ص 266 با اندكى تصرف.
[2]- نجم- 32.
[3]- نساء- 49.
[4]- نهج البلاغه صبحى صالح، خطبه 193.
[5]- همان، نامه 28.
[6]- فهرست موضوعى غرر، ص 361، شماره 2942.
[7]- تحف العقول، ص 443، چاپ جامعه مدرّسين قم. مشروح اين حديث در همين مدرك نقل شده است.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
آیت الله محمدرضا مهدوی کنی